ملکه قلب یخیم (پارت 29)

ارسلان:از خواب پریدم و دیگه این بار واقعا آیفون داشت صدا میداد
ارسلان:مهگل بود درو باز کردم
مهگل:سلام
ارسلان:سلام چطوری
مهگل:خوب نیستم (ارسلان رو بغل کردم)
ارسلان:خودمو کشیدم عقب
مهگل:ارسلان چرا
ارسلان:من زن دارم
مهگل:یعنی منو نمیخوای
ارسلان:اممم
مهگل:اوکی تو هم نمیخوای من بمونم پس میرم
ارسلان:نه خب بگو چته
مهگل:وقتی نمیخوای بمونم چرا باید بت بگم
ارسلان:باشه بگو و همینجا بگو
مهگل:مامانم از خونه بیرونم کرد
ارسلان:خب برا چی
مهگل:چند وقت پیش خواستم با یه نفر از ایران فرار کنم همه جا رو دنبالت گشتم پیدات نکردم شماره ای هم که ازت داشتم خاموش بود
دیگه به خاله(مامان ارسلان) زنگ زدم و آدرس خونه رو گرفتم اومدم برا چند روزی اینجا بمونم تا وقتی که خونه پیدا کنم
ارسلان:خب چرا نرفتی از ایران ؟
مهگل:بیست م‍✨‍یلیون دادم به همون پسره
و فرار کرد قرار بود که باهم بریم پول هم مال مامانم بود
آرسلان:خب مگه خری که این همه پول رو دادی
مهگل:خب بهم گفته بود می‌خوام اول خونه بگیریم که همین که رفتیم بدونیم اونجا خونه داریم
ارسلان:اوکی میتونی اینجا بمونی

لایک ها به 30
کامنت ها به 500 برسن
پارت بعدی رو میزارمممم
🌚💌
#ملکه_قلب_یخیم
#رمان
دیدگاه ها (۱۶)

هستی و ملیکا(مونچایلد)

ملیکا {مونچایلد}

دیانا

دیانا

مان بغلی من پارت ۴۶ستایش: جونم دیانا: خودت کسی رو دوست داری ...

رمان بغلی منپارت ۳۰ارسلان: براش یه لیوان آب پر کردم و بردم ب...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط